از یک چوپان می پرسند:این همه چوپانی کردی رو اخلاقت تأثیر نگذاشته؟
می گه:نع...نع..نع!!!
زن: اگه امشب نیایی بریم خونه مامانم دیگه منو نمیبینی! مرد: برای چی؟ یعنی می ری از خونه؟ زن: نه.واسه اینکه چشمهاتو درمیآرم!
نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد!!!!!
تو را از سمیم غلب و با طمام وجود دوصت دارم (چیه؟ مگه بی صوادها دل ندارن؟)
میگن وقتی یه خوشکل به آسمون نگاه میکنه ستاره ها چشمک میزنن و حال میکنن یه وقت به آسمون نگاه نکنی گند بزنی به حالشون.
هنر شمشير اينه كه يكي رو دو تا مي كنه،بنازم هنر عشقو كه دو تا رو یکی می کنه
تو مثل خورشید هستی. می دونی چرا؟ چون با همون نگاه اولت می شد فهمید که از پشت کوه اومدی!
چندي ست که بيمار وفايت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
اين را تو بدان اگر بميرم روزي
مسئول تويي که من فدايت شده ام
یکی با یکی تصادف می کنه افسر می یاد میگه: کدومتون مقصرید؟.......یکیشون می گه والا من خواب بودم ندیدم از این اقا بپرس
مادر به پسرش: هیچ خجالت نکشیدی این همه کیک رو تنهایی خوردی، اصلاً هیچ به فکر خواهرت بودی؟
پسر بچه: آره مامان همه اش به فکرش بودم، که نکنه یک دفعه وسط خوردن کیک سر برسه!
دو تا دروغگو داشتن از کنار یک کوه رد می شدن یکی به دیگری گفت: اون مورچه را می بینی که بالای اون کوهه؟ اون یکی هم گفت: کدوم یکی را می گی؟ اون یکی را گه چشمش بازه یا اون یکی که چشاش بسته است؟
می گه:نع...نع..نع!!!
زن: اگه امشب نیایی بریم خونه مامانم دیگه منو نمیبینی! مرد: برای چی؟ یعنی می ری از خونه؟ زن: نه.واسه اینکه چشمهاتو درمیآرم!
نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد!!!!!
تو را از سمیم غلب و با طمام وجود دوصت دارم (چیه؟ مگه بی صوادها دل ندارن؟)
میگن وقتی یه خوشکل به آسمون نگاه میکنه ستاره ها چشمک میزنن و حال میکنن یه وقت به آسمون نگاه نکنی گند بزنی به حالشون.
هنر شمشير اينه كه يكي رو دو تا مي كنه،بنازم هنر عشقو كه دو تا رو یکی می کنه
تو مثل خورشید هستی. می دونی چرا؟ چون با همون نگاه اولت می شد فهمید که از پشت کوه اومدی!
چندي ست که بيمار وفايت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
اين را تو بدان اگر بميرم روزي
مسئول تويي که من فدايت شده ام
یکی با یکی تصادف می کنه افسر می یاد میگه: کدومتون مقصرید؟.......یکیشون می گه والا من خواب بودم ندیدم از این اقا بپرس
مادر به پسرش: هیچ خجالت نکشیدی این همه کیک رو تنهایی خوردی، اصلاً هیچ به فکر خواهرت بودی؟
پسر بچه: آره مامان همه اش به فکرش بودم، که نکنه یک دفعه وسط خوردن کیک سر برسه!
دو تا دروغگو داشتن از کنار یک کوه رد می شدن یکی به دیگری گفت: اون مورچه را می بینی که بالای اون کوهه؟ اون یکی هم گفت: کدوم یکی را می گی؟ اون یکی را گه چشمش بازه یا اون یکی که چشاش بسته است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر