زن و مرد جواني كه هردو شاگرد انشتين بودند بچه دار شدند و بچه ي خود را نزد انشتين بردند. انشتين بچه را بغل كرد و مي خواست ببوسدش كه بچه گريه ي شديدي مي كنه.
زن و مرد از استادشون شرمنده شدند ولي انشتين به اونا گفت : ناراحت نباشيد اين بچه اولين كسي است كه در مورد شكل صورت من به صراحت اظهار نظر كرده است !
شاعري را به مجلسي دعوت كردند و خواستند كه به ساحت اديبانه اش احترامي بگذارند. لذا بزرگ مجلس از او خواست شعري را در جمع بخواند كه جمع را فيض ببخشد. شاعر گفت : جديد باشد يا قديم ؟ گفتند از شعرهاي جديد استاد. گفت : شعر نو باشد يا قافيه دار ؟ گفتند: قافيه دار. پرسيد : غزل باشد يا مثنوي ؟ گفتند غزل. پرسيد : عارفانه باشد يا معمولي ؟ گفتند : براي امروز كافيست !
معلم از شاگرد مي پرسه :فرض كن دو راننده با ماشيناشون از دو شهر مختلف حركت كنند. اولي با سرعت 180 كيلومتر در ساعت و دومي با سرعت دويست كيلومتر در ساعت و فاصله ي دو شهر هم 200 كيلومتر باشد. حالا بگو اين دو راننده كجا به هم مي رسن ؟ شاگرد گفت : آقا اجازه ؟ تو قبرستون !
اولي : تو هفته ي چندبار اصلاح مي كني ؟ دومي : سيصد و پنجاه بار! اولي : مگه ديوانه اي ؟ دومي : ديوانه نيستم ، شغلم سلمانيه !
ملا بالاي منبر به مردم مي گه : كي مشتاق است كه به بهشت برود ؟ همه دستاشون را بالا بردند. ملا گفت :شرط رفتن به بهشت اين است كه اول بميريد ! مردي گفت : ملا اين چه شرطيه ؟ ملا گفت :آخه احمق تا حالا ديدي كه آدم زنده به بهشت برود ؟
ملا بچه دار مي شه . يكي از دوستهاش مي گه : ملا شنيدم همسرت فارغ شده. اومدم تبريك بگم. حالا بگو بچه ات پسره ؟ ملا گفت نه . دوست ملا گفت حتماً دختره. ملا گفت : از كجا فهميدي ؟!!!
ملا به علت بي پولي تصميم مي گيره خرشو بفروشه. زنش گفت : مرد مگه ديوونه شدي اگر خرتو بفروشي از فردا خودت بايد به جاي خر باركشي كني! ملا گفت : تو نگران نباش. من خر را به بازار مي برم ولي قيمتي روش مي ذارم كه هيچ كس نخره!
ملا سوار خرش مي شه و عازم شهر مي شه و چون عجله داشت پاهاشو به شدت تكان مي ده كه الاغ تندتر بره. بين راه از مردي مي پرسه تا شهر چقدر مانده. مرد گفت : 10 كيلومتر. ملا گفت كي به شهر مي رسيم. مرد گفت : تو چون پاهاتو تكان مي دي يك ساعت ديگه به شهر مي رسي ولي خرت چون عجله نداره فكر كنم سه ساعت ديگه بره!
يه بار غضنفر مريض مي شه. يه پزشك خارجي رو بالاي سرش ميارن. پزشك فارسي بلد نبود و فقط مي تونست بگه : انشاالله و ماشاالله. غضنفر از پزشك مي پرسه حالم خيلي خرابه ؟ دكتر مي گه : ماشاالله! غضنفر دوباره مي پرسه : اين مرض منو مي كشه ؟ دكتر گفت : انشاالله !
يه بار ملا مرد حكيمي رو مي بينه و بهش مي گه يه نصيحت به من ياد بده. مرد حكيم مي گه: داشتن ريش دراز و سر كوچك نشانه حماقت است. ملا گفت : خب بقيه ش ؟ حكيم گفت همين براي تو كافيست. القصه ملا به خونه مي رسه و وقتي خودشو تو آينه مي بينه ، مي فهمه كه اي دل غافل منظور حكيم خود ملا بوده ! خلاصه مياد و ريششو روي يه شمع مي گيره تا ريشش كوتاه بشه و شبيه احمقها نباشه. يه دفعه همه ي ريش و سبيلش مي سوزه و ملا جراحاتي هم برميداره. ملا فوراً مياد پيش مرد حكيم و مي گه : آن چه را گفتي تجربه كردم و دريافتم كه حقيقت داره!
يه بار غضنفر دوستشو مي بينه كه ده تا نون بربري دستشه. دوستش مي گه : غضنفر من ده سوال ازت مي پرسم هركدوم رو بلد بودي يكي از اين نانها رو بهت مي دم. غضنفر قبول مي كنه و دوستش هر سوال مي پرسه و غضنفر جواب مي ده و يه نان برميداره و مي خوره. تا اينكه نانها ته مي كشه. دوستش مي گه يه سوال ديگه هم دارم و اون اينكه چطور همه ي اين نانها رو باهم خوردي ؟ غضنفر مي گه : اگه يه نان ديگه هم داشتي جواب اين سوالتو هم مي دادم !
صاحبخانه بعد از يك ساعت اومد پيش مهمان و گفت : ببخشيد شما را منتظر گذاشتم. مهمان گفت : اختيار داريد. راستي مي دانيد كه فرش شما 3000 گل و بوته داره ؟!!!
اولي : مي دونستي منزل همسايه عروسيه ؟ دومي : خب به من چه ؟ اولي : آخه شام شما رو دعوت كردن. دومي : خب به تو چه ؟
دوست تاجر : چرا تو سفرهايت هميشه زنتو با خودت مي بري ؟ تاجر : چون دوست ندارم موقع رفتن به سفر و برگشتن از سفر ، زن بد تركيبم صورتمو ببوسه !
مادر : پرويز چرا گريه مي كني ؟ پرويز : بابا مي خواست ميخ به ديوار بزنه چكش رو زد روي دستش. مادر : اين كه گريه نداره تو بايد مي خنديدي . پرويز : اتفاقاً چون من به بابام خنديدم كتكم زد!
نويسنده اي رو با اصرار به كنسرت يك ويولون زن بردند. بعد از كنسرت نظر او را خواستند. نويسنده گفت : اين كنسرت منو ياد سعدي انداخت.گفتند : سعدي كه ويولون زن نبود. نويسنده گفت : آخه اين بابا هم ويولون زن نبود !
شاعري در تولت شعري در هجو ملا سروده بود و روز بعد در جمعي كه ملا هم حضور داشت خواند و همه به ملا خنديدند. ملا با خونسردي به شاعر گفت : شعرو كجا سرودي ؟ شاعر گفت : توي توالت . ملا گفت : پس به خاطر همين بود كه وقتي داشتي شعر را مي خواندي از دهنت بودي گند بيرون مي آمد!
يه بار يكي به دوستش مي رسه و احوال پدرشو مي پرسه. دوستش مي گه : پدر من بيست سال پيش مرد و تو خودت هم در مراسم دفنش شركت داشتي . آن مرد گفت : مي دونم فقط خواستم بدونم كه آيا پدر مرحومت هنوزم تو همون قبرستونه ؟!
غضنفر مي خواست خونه اي بخره با زنش نقشه مي كشه كه زنش مهريه شو بذاره اجرا و با پولش خونه بخرن !
در سال 86 پربيننده ترين سايت سال اين سايت شد : "مشترك گرامي دسترسي به اين سايت امكان پذير نمي باشد !"
يه بار افسر به يكي از سربازاش مي گه امشب از اول اين كوچه تا پيش اون چراغ قرمز كشيك بده و فردا صبج هم بيا اداره ي مركزي.
خلاصه فردا و پس فردا سربازه نمي ياد اداره مركزي. روز سوم مياد افسر ازش مي پرسه : چرا اينقدر دير اومدي ؟ سرباز مي گه : آخه اون چراغ قرمز كه گفتيد ، چراغ ترمز يه كاميون بود كه از تهران مي رفت قم !
اگه حيوونا قرار بود شغلي انتخاب كنند ...
اگه حيوونا قرار بود شغلي انتخاب کنن، حتما وال ملوان، گورخر زنداني، لک لک شالي کار، دارکوب نجار، زنبورعسل قناد، بلبل خواننده، کرم ابريشم بافنده، ميمون بندباز و کبوتر پستچي مي شدند
اگر تمام مردم دنیا غمشون را در دست بگیرند و در صفی بایستند تا یک قاضی حکم کند غم چه کسی از همه بزرگتره هر کس با نیم نگاهی به بغل دستی خود ، غمش را در جیب می گذارد و به خونه بر میگردد!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر