از طرف میپرسن: ببخشید ساعت چنده؟ میگه: والله تقریباٌ سه و خورده ی. میپرسن: ببخشید، دقیقاٌ چنده؟ میگه: دقیقاٌ هفت و سی و یک دقیقه
يه مرده تو رستوران غذاش و مي زاره روي ميز و مي ره دستشويي براي اينكه كسي به غذاش دست نزنه يه يادداشت مي زاره كنارش كه كسي به غذاي من دست نزنه زيرش هم امضا مي كنه قهرمان بوكس. بعد مياد مي بينه غذاش نيست و جاش يه يادداشته كه نوشته: من غذات و بردم. قهرمان دو !
يكی ميره پيش خدا ميگه : خدايا چرا زنها اينقدر زيبا هستند ؟ خدا میگه : تا شما مردها اونها رو دوست داشته باشيد ، بعد ميپرسه پس چرا اينقدر احمقند ؟ خدا ميگه : آخه اونها هم بايد شما مردها رو دوست داشته باشن دیگه!
پلیسه به یارو : مگه نمی دونی اینجا ماهیگیری ممنوعه؟یارو : ولی تابلو نزدین
پلیس: نزدیم که نزدیم ، زود باش از روی آکواریوم بیا پایین
بهیارو ميگن: خسته نباشي یارو ميگه اگه باشم چه غلطي ميکني؟
يه روز يه یارو با خرش تو جاده منتظر ماشين بود که يه پيکان نگه داشت یارو گفت مستقيم راننده ماشين گفت خودت سوار می کنم ولی خرت چيکار می کنی؟ گفت خرم خودش می آيد . حرکت کردند . ماشين رفت دنده 1 2 3 4 خر با همان سرعت که ماشين می رفت حرکت می کرد ، راننده گفت خرت چشمک می زنه . یارو گفت می خواهد سبقت بگيره!
يه روز يه مامانه برايه بچش لالايي ميخونده پس از يه ربع بچه ميگه مامان خفه شو ميخوام بخوابم.
اتوبوس سرچهار راه رسيد. پيرمردي از مسافرها، عصايش را روي پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت:
« اين جا چهار راه سعدي است؟»
شاگرد راننده گفت:« نخير، اين جا ستون فقرات بنده است.»
مردي به مطب پزشك رفت و گفت: «آقاي دكتر! چند وقتي است كه بيماري فراموشي گرفته ام. چه كار كنم؟»
پزشك:« اول بهتر است تا فراموش نكرده اي، ويزيت مرا بدهي.»
يه مرده تو رستوران غذاش و مي زاره روي ميز و مي ره دستشويي براي اينكه كسي به غذاش دست نزنه يه يادداشت مي زاره كنارش كه كسي به غذاي من دست نزنه زيرش هم امضا مي كنه قهرمان بوكس. بعد مياد مي بينه غذاش نيست و جاش يه يادداشته كه نوشته: من غذات و بردم. قهرمان دو !
يكی ميره پيش خدا ميگه : خدايا چرا زنها اينقدر زيبا هستند ؟ خدا میگه : تا شما مردها اونها رو دوست داشته باشيد ، بعد ميپرسه پس چرا اينقدر احمقند ؟ خدا ميگه : آخه اونها هم بايد شما مردها رو دوست داشته باشن دیگه!
پلیسه به یارو : مگه نمی دونی اینجا ماهیگیری ممنوعه؟یارو : ولی تابلو نزدین
پلیس: نزدیم که نزدیم ، زود باش از روی آکواریوم بیا پایین
بهیارو ميگن: خسته نباشي یارو ميگه اگه باشم چه غلطي ميکني؟
يه روز يه یارو با خرش تو جاده منتظر ماشين بود که يه پيکان نگه داشت یارو گفت مستقيم راننده ماشين گفت خودت سوار می کنم ولی خرت چيکار می کنی؟ گفت خرم خودش می آيد . حرکت کردند . ماشين رفت دنده 1 2 3 4 خر با همان سرعت که ماشين می رفت حرکت می کرد ، راننده گفت خرت چشمک می زنه . یارو گفت می خواهد سبقت بگيره!
يه روز يه مامانه برايه بچش لالايي ميخونده پس از يه ربع بچه ميگه مامان خفه شو ميخوام بخوابم.
اتوبوس سرچهار راه رسيد. پيرمردي از مسافرها، عصايش را روي پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت:
« اين جا چهار راه سعدي است؟»
شاگرد راننده گفت:« نخير، اين جا ستون فقرات بنده است.»
مردي به مطب پزشك رفت و گفت: «آقاي دكتر! چند وقتي است كه بيماري فراموشي گرفته ام. چه كار كنم؟»
پزشك:« اول بهتر است تا فراموش نكرده اي، ويزيت مرا بدهي.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر