يه روز يه مامانه برايه بچش لالايي ميخونده پس از يه ربع بچه ميگه مامان خفه شو ميخوام بخوابم
یارو ميميره وصيت ميکنه من نماز قضا ندارم ولي برام 40 سال وضو قضا بگيرين
غضنفر به تاكسي ميگه آقا چند ميگيري منو برسوني به راه آهن؟ راننده ميگه 1000 تومن . غضنفر ميپرسه واسه چمدونام چند ميگيري؟راننده ميگه هيچي. غضنفر ميگه پس چمدونام رو ببر من هم اومدم
اگر برق وجود نداشت, مجبور بوديم تلويزيون را با شمع تماشا کنيم
غضنفر از تاکسي پياده مي شه درو محکم مي بنده مي گه پدر سگ خودتي. راننده مي گه من که چيزي نگفتم. غضنفر مي گه بعدا که مي گي
غضنفر مي ره مکه بعد داشته برعکس همه طواف مي کرده، بهش ميگن هي چرا داري برعکس طواف مي کني، ميگه : شما از اون ور دنبالش کنيد من از اين ور مي گيرمش
هواپيما داشت سقوط مي کرد همه جيغ ميزدن بجز ترکه ازش پرسيدن چرا ساکتي گفت مال بابام که نيست به زار سقوط کنه
یارو ميميره وصيت ميکنه من نماز قضا ندارم ولي برام 40 سال وضو قضا بگيرين
غضنفر به تاكسي ميگه آقا چند ميگيري منو برسوني به راه آهن؟ راننده ميگه 1000 تومن . غضنفر ميپرسه واسه چمدونام چند ميگيري؟راننده ميگه هيچي. غضنفر ميگه پس چمدونام رو ببر من هم اومدم
اگر برق وجود نداشت, مجبور بوديم تلويزيون را با شمع تماشا کنيم
غضنفر از تاکسي پياده مي شه درو محکم مي بنده مي گه پدر سگ خودتي. راننده مي گه من که چيزي نگفتم. غضنفر مي گه بعدا که مي گي
غضنفر مي ره مکه بعد داشته برعکس همه طواف مي کرده، بهش ميگن هي چرا داري برعکس طواف مي کني، ميگه : شما از اون ور دنبالش کنيد من از اين ور مي گيرمش
هواپيما داشت سقوط مي کرد همه جيغ ميزدن بجز ترکه ازش پرسيدن چرا ساکتي گفت مال بابام که نيست به زار سقوط کنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر