۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

جک -جوک


زن خوب براي ازدواج بايد سه تا خصلت داشته باشه : 1 - نجيب باشه يعني با جيب آدم کاري نداشته باشه ........... 2 - خانه دار باشه يعني از خودش خونه داشته باشه

4 - مثل ماه بمونه يعني شبها بياد و صبح بره ( بره خونه باباش ) ............... 5 - البته در حد متعالي اين که باباش وضعش توپ باشه و 3 تا سکته هم کرده باشه




به آسمون نگاه ميکنم تو رو ميبينم ... به دريا نگاه ميکنم تو رو ميبينم ... به دشت هاي سبز نگاه ميکنم تو رو ميبينم و حتي وقتي به قلبم نگاه ميکنم تو رو ميبينم ... بابا بيا برو اونطرف بگذار يه چيز بهتر ببينيم





اين هم يه شعر واسه بعضي دخترهاي امروزي :

آخر يه روز تيک ميگيري ، لباسهاي شيک ميگيري ، بابات را ميکني کچل ، تا بيني رو کني عمل ، با همراهت زنگ ميزني ، عينک رنگ رنگ ميزني ، اين دل و اون دل ميزني ، هي به موهات ژل ميزني ، جنس لباسات تريکو ، موزيک فقط از انريکو ، جوراب هاي فسقلکي ، روسري هاي الکي ، با اشوه هاي شُتري ، ميشيني پشت موتوري ، تو خيالت خيلي تکي ، فکر ميکني با نمکي ، خوشي با اين تيپ خفن ، حالا قشنگي مثلا ؟




از يه نفر ميپرسن اولين کسي که رفت مکه حاجي شد کي بود ميگه حاج زنبور عسل




از يه بچه مشنگه ميپرسن پس جواب خون شهدا را کي بايد بده ، ميگه خب معلومه آزمايشگاه



آقا ماشا ا... ميره تو بانک وام بگيره ، ضامن نداشته منفجر ميشه




يه دفعه يه آبادانيه تو بيابون گم ميشه ، و داشته از تشنگي ميمرده .... خلاصه هي ميگفته آب آب آآآآآ آب .... يه دفعه ميرسه به يه چشمه دستاشو ميزنه تو آب ميکشه به موهاش ميگه آخيــــــــــش ، وُلک راحت شدم تيپ موهام خراب شده بود داشتم ميمردما



يه دفعه يه آفتاب پرست ميره رو جعبه مداد رنگي " هنگ " ميکنه




به يارو ميگين حال ساده را تعريف کن ،..... ميگه لب گرفتن




يک روز تو ي جهنم شلوغ بوده و همه مي زدند و مي رقصيدند يکي مي پرسه چي شده ..... مي گويند : آخ جون پروند ه ها گم شده ، پروند ه ها گم شده





دکتر نظام وظيفه پسر لاغري را معاينه کرد و در برگه نوشت : معاف، به دليل ضعف جسماني
پسره با خوشحالي گفت : آخ جون فوري ميرم زن ميگيرم دکتره نوشت : و همچنين ضعف عقلاني





يه روز چند تا رفيق ميخواستن برن گردش ، تهرانيه ميگه ماشينش با من ، رشتي ميگه نهارش هم با من ، شيرازيه هم ميگه تخمه و چاي هم با من ، اصفهانيه ميگه پس حالا که همتون يه چيز ميارين منم داداشم را ميارم




مادر : پسرم ، من دارم مي رم خريد يه وقت به کبريت دست نزني هاپسر : نه مامان جون من خودم فندک دارم

هیچ نظری موجود نیست: