حال من دست خودم نیست / دیگه آروم نمیگیرم
دلم از کسی گرفته / که میخوام براش بمیرم . . .
ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست / با زاهد بی مایه شکستن ثمری نیست
برخیز جز این چاره نداری که در این حال / جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست . . .
بعضیا میگن دنیا ارزشش رو نداره ! مگه میشه دنیایی که تو رو داشته باشه بی ارزش بشه !
تو مانند کبوتر ها نجیبی ٬ تو مثل داستانهای عجیبی
گناه من چه بود که گفتی ٬ از این پس از نگاهم بی نصیبی . . .
کاش تو چایی بودی و من قند !
تا خودم رو فدات میکردم تا تلخی روزگار رو حس نکنی !
یک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از یاد میرود
این است حکایت آدم ها ، فراموشی . . .
خوشحالم که بردم چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت
خوشحالم که باختی چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت . . .
یادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست و نفرین برای همه ی عمر . . .
باز کن ار سر گیسویم بند / پند بس کن که نمیگیرم پند
در امید عبثی دل بستن / تو بگو تا به کی آخر ، تا چند . . .
دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین / سینه را ساختی ز عشقش سرشار ترین
آنکه میگفت منم بهر تو غمخوار ترین / چه دل آزارترین شد ، چه دل آزارترین . . .
تو را دوست داشتن برای من عبادت است
از تو دور بودن برای من قیامت است
آزادی عشق تو برای من حاجت است
دیدن رخ ماهت برای من زیارت است . . .
هرز گاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه
براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه
مهم اثبات وفاداری دریاست . . .
عشق طوفانی بگذشته او ، در دلش ناله کنان میمیرد
چون غریقی است که با دست نیاز / دامن عشق تو را میگیرد . . .
یک سبد درد ، یک گلدان مرگ ، و لباسی سفید برای جشنی بزرگ
خواه ناخواه همه دعوت میشویم . . .
کاش میشد در غروب آفتاب ، بی صدا با سایه ها کوچید و رفت . . .
عشق توئی عاشق منم ٬ دریا توئی قایق منم
اگر دزدیدند قایقت را ٬ غم مخور ٬ سارق منم !!
بی شک آسمان خدا با این همه ستاره یک تیم برنده است . . .
آن روز ما پیروزیم که دلامون با هم یاره / بین قلب های ما پل به جای دیواره . . .
غم بی تو ماندن آنچنان سنگین است ، که به هر آینه ای مینگرم ، میشکند . . .
من دلم میخواد خستگی را بفشارم در مشت ، غصه ها را در باد
فاتح قلعه بی روزن تردید شوم ، من دلم میخواهد بیداری هم چون رویا شیرین باشد . . .
ببندم شال و میپوشم قدک را / بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریا ها سراسر / بشویم هر دو دست بی نمک را . . .
قویی که شنا میکرد در برکه چشمانت / موجی که رها میشد در بستر چشمانت
بویی که نفس میزد در دام گریبانت / من بودم و خواهم بود همواره پریشانت . . .
در ماه مهر بادهای پاییزی بی مهری را با برگ درختان آغاز میکنند . . .
آن قدر عشق تو دارم که اگر آه کشم / ز لبم بوی کباب جگرم میآید !
صحبت از آسایش دل در مقام عشق نیست / در چنین هنگامه حال مرغ سرگردان خوش است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر