یارو داشته خاطره تعريف مي کرده مي گه ما سال 49 با دونفر دعوامون شد........ البته سال 49 دو نفر خيلي بود .
به یارو مي گن سفر حج چطور بود مي گه عالي ،خيابوناش تميز ، برجاش بلند ، ماشينا همه اخرين مدل. يه جاي ديدني هم داشت كه خيلي شلوغ بود من نرفتم.
یارو ميره خارج بهش ميگن: اسمت چيه ؟
ميگه: sun god between two waters gold shit dear wife
ميگن: به فارسي بگو.
ميگه: شمس الله ميان دو آبي زرگنده زنجاني.
یارو ميره از اين ماشينا ميخره که فرمونش سمت راسته . بهش ميگن حالا ازش راضي هستي ؟ ميگه : راضي که هستم ، فقط نميدونم چرا هر وقت تف ميکنم ، ميخوره تو صورت زنم؟!
یارو تو جاده داشته رانندگي ميکرده، يهو ميبينه يه کاميون داره از روبروش مياد ، ميزنه رو ترمز ميبينه ترمزش نميگيره ، رفيقشو صدا ميکنه ميگه : اصغر اصغر پاشو تصادفو ببين
از یارو مي پرسن نظرت درباره بند گردني موبايل چيه ؟ ميگه خيلي خوبه . فقط موقع شارژ چند ساعتي آدمو علاف ميکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر